این جاست یا اینجا
هنوز وقتی می خوام بنویسم اینجا رو باز می کنم.بعد میرم بلاگفا رو باز می کنم.و در نهایت سرگردانی یکی رو انتخاب می کنم برای نوشتن.
بعد از مدت زیادیه که دارم از لپ تاپ استفاده می کنم.هانی خوابیده و منم بعد از مدتی عصر خواب طولانی رفتم و اگرچه الان خوابم میاد ولی دیگه گفتم بشینم و فایل های گوشی رو متقل کنم روی لپ تاپ که گوشی بیچاره سبک بشه.
این روزها بدجوری مرگ و یادش سایه کرده رو فکرم.اگرچه رفیق خوبیه ولی هنوز انس زیادی باهاش نگرفتم.
امروز یک ساعت رفتم پیاده روی.امروز و خیلی روزهای دیگه فکر می کنم اگر امروز بمیرم چی میشه؟
امروز و خیلی روزهای دیگه فکر می کنم رفتم استخر،و میخوام بپرم توی 4 متری.امروز و خیلی روزهای دیگه فکر می کنم کاش دستم رو بگیری وقتی می پرم توی 4 متری.
امروز و خیلی روزهای دیگه فکر می کنم 4 متری مثل 30 سالگیه.وسط زندگی.کلی مسولیت.کلی چیزای قبلی که باید یادت باشه تا بتونی خودت رو نگه داری و در عین حال سنگین نکنی خودت رو، که بتونی بیای روی اب.
امروز و خیلی روزهای دیگه فکر می کنم دوست دارم بنویسم، بنوازم،رنگ کنم.بدوم.
امروز و خیلی روزهای دیگه با تمام وجود دلتنگ می شم از ندیدن یک نفر.فارغ از فاصله ای که بینمون هست.
امروز و خیلی روزهای دیگه میگم خدا برام حساب می کنی اینا رو؟
یاد تنگه دار به خیر.یادس به خیر که دستای رضا رو گرفتم و رفتم زیر آب.دوس دارم مرگ برام اون تجربه ی ناب باشه.
ذیگه وقتی کسی می میره به خودم نمی گم مرد.میگم ااا فلانی هم رفت اون طرف.
هنوز تیزه.هنوز برنده س.هنوز اشکم رو جاری می کنه.غم به دلم میاره.خدایا مددی بفرست...