فردا شکل امروز نیست

شبِ همان روز

چهارشنبه, ۳۰ تیر ۱۴۰۰، ۱۰:۱۲ ب.ظ

شب همان روز بلند است،بلند شدم و ناهار قشنگی با عشق برای مرد خانه پختم،ته دیگ جدا برایش گذاشتم،از این کارها که معمولا کمتر می کنم.بعد بیدارش کردم و پسرک هم بیدار شد و غذا خوردیم،خندیدیم،مرد خانه با پسرک بازی کرد و من رفتم خوابیدم و چه خواب شیرینی بود.

رفته ایم بیرون و برگشته ایم خانه،باز پسرک دارد می خوابد و ما بعدش چیپس میخوریم و احتمالا همه ی وقت را تا خواب برویم داریم قربان صدقه  ی شیرینی های پسرک می رویم،برایش اسپند دود می دهیم...

حمد میخوانم برای شفای خودم،برای شفای همه...

ظهر توی همه خشم و غمم صدایی را پلی کردم که از ارتباط ساحتن با تو می گفت.بدون پول گرفتن.از ارتباط ساختنم با تو حرف می زد.ارتباطی ک حواسم کمتر یهش هست و آرزومندشم.صدا می گفت که دنبال تین همه خوشی که هستی جایش اینجا نیست،صدا می گفت که زیادی خودت را صاحب اختیار زندگی می بینی،صدا می گفت که رسانه و هیاهو را ولش کن،قلبت را خلوت کن برای ساخت و عمق دادن به این ارتباط...

حالا که هانی بخوابد،باید بروم شام‌بیاورم و بعد به مهرانه پیام بدهم و قران بخوانم و...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۴/۳۰
فاطمه سادات

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی