فردا شکل امروز نیست

هر هزار

شنبه, ۲۷ شهریور ۱۴۰۰، ۱۲:۱۴ ق.ظ

خواب رفت.بعد از ۳ ساعت و نیم.در واقع ده دقیقه به هشت خواب رفت و نه و بیست بیدار شد.طفلک خواب زده ام تا ساعت ۱۱ بازی کرد و باز رفتیم برای پروسه ی خواب.و ۱۱:۴۸ دقیقه بعد از چند نوبت شیر خوردن و بلند شدن و نشستن و ... درخواست گرفتن وسایل مختلف و چک کردن خاموش بودن وسایل برقی و ... به خواب ناز رفت.اذان گفتم توی گوشش و آبی خوردم و امدم برای اراده کردن خواب.ناراحتم؟عصبانی ام؟نه.حسم فقط کمی گیجی است و خستگی. خستگی از کشدار شدن خوابیدنش.چون میخواستم در زمان خوابش خانه را مرتب کنم و کمی پای کارهایم بنشینم، کمی نوشتن و ...اینها.وقتی داشت میخوابید و خواب نمیرفت،به ریشه ها فکر کردم و چندتا درست حسابی و کت و کلفت را پیدا کردم.اما الان خسته ترم از نوشتنشان توی دفترم.یک حس خوشحالی ریزی دارم،کمی پشیمانی.کمی امید،کمی پاییز،کمی اضطراب؟نه ال‌آن این حس جاری نیست.یا ارحم‌الراحمین،وقتی داشت خواب نمیرفت طفلکم،کلافه بودم و به این اسم می‌خواندمت که سرشار شوم از مهر و برایش چشمه باشم،آرام روی شانهام گذاشتمش.با خواسته هایش همراه شدم،دست کوچکش را که نیازم داشت توی دستم گرفتم و راه بردم،تکرارش را شنیدم همراهی کردم و تو فقط مسبب‌الاسبابی...بنده‌ی کوچکت فاطمه...چشم هایم بی حد خواب دارند و قلبم انگار زلال است...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۰/۰۶/۲۷
فاطمه سادات

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی