فردا شکل امروز نیست

شروع

چهارشنبه, ۱۰ آذر ۱۴۰۰، ۰۱:۲۲ ق.ظ

انقدر خسته بودم که مدتی که توی ماشین بودیم برام مثل خواب گذشت و وقتی رسیدیم خونه،انگار بیدار شدم تازه.

انقدر بزرگ و فراخ به نظر اومد خونه شون، خصوصا بعد از تجربه ی خونه های ۶۰ متری و یک خوابه ی  قبلی که ساکنشون بودن، که همه نکات دیگه رو میشه چشم پوشی کرد.من فکر میکنم فردا صبح وقتی از تموم پنجره های این خونه نور بپاشه،وقتی که صدای زندگی و خنده های بچه ها گوشه ی چشمای پف کرده ی ما بزرگترا که همیشه استراحتمون انگار کافی نیست رو جمع کنه به بالا و لبخند به لیمون بیاره،  من فکر میکنم این موقع میشه شروع زندگی.همون کقتی که میبینی اره،چراغ خونه کجه و این لوله خیلی بدجور پوشونده شده و انگار مستاجر قبلی بویی از پاکیزگی نبرده.(باشه باشه تو خوبی؛)

حالا من با این همه ذوق و امید میخوام بخوابم...کنار پنجره‌ ی بزرگ خونه م که صبح و زندگی از همینجا بالای سرم بیاد و بیدارم کنه...الهی به امید تو

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۹/۱۰
فاطمه سادات

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی