فردا شکل امروز نیست

دهمِ قرنِ نو

پنجشنبه, ۱۱ فروردين ۱۴۰۱، ۰۲:۲۵ ق.ظ

عزیزدلم،امروز داشتم به عنوان حرف‌هایم فکر می‌کردم.تنها چیزی که به ذهنم رسید شبان‌نامه بود. من خودم را آن شبانی می بینم که با زبان خودش قربان‌ صدقه‌ات می‌رفت.

خودم را البته آن گناهکاری می‌بینم که اگر از شهر برون شود،باران‌ خواهد بارید.

من، راستش دلم غنج می‌رود که می‌شود تو را عزیزدلم خطاب کنم.تو اجازه داده‌ای که با تو سخن بگویم.حرف بزنم...به خودم می‌بالم منِ کمترین که می‌شود اسمت را به زبان بیاورم و با باورهای خودم احساس کنم که دوست دارم،که عاشقت هستم که سرمستم از رمضانِ پیش ِ رو و خدا خدا می‌کنم که عمرم به دنیا باشد و تجربه‌اش کنم.

خدایِ صاحب ِ جانِ شیرینم،

جانم را به تو امانت می سپارم، به امید فردای دیگری...

کاش جانم هم امانت خوبی بود،

و تصدق علینا...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۱/۱۱
فاطمه سادات

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی