۳۱ قرن نو
کمی دلگیرم،روز خوبی بود.بعد از دیشب غمگین خواب خوبی رفتم.خوابی دیدم با جزییات و در خواب با گذشته صلح بودم و قوی بودم.امروز هم به صبحانه ناهارخوری توی بالکن و آرد بازی گذشت.اما من موقع آرد بازی مدام ذهنم می مرید به اینطرف و اونطرف.که الان چه کار کنم؟آیا حرف بزنم؟نزنم؟بازی رو هدایت کنم؟خنثی باشم؟ میدونم ممکنه اگه دوتا بچه دارید بگید این دغدغههای مامان اولی هاست.
اون مقدار از مرتب کاری رو که میخواستم انجام دادم،جارو کردم،ی خرید خانوادگی پیادهی کوچولو داشتیم.
و چایی شبمون رو هم بردیم تو بالکن خوردیم.
من چقدر نیاز دارم در حال حاضر نوازش بگیرم،نوازش کلامی...
و جرا خوندن کتاب اصول کارکرد مغز در کودکان برام اصلا جالب نیست؟در وقع هر بخش رو که میخونم میگم خب به من چه؟کتاب پر از حرف هاییه که در جوامع اروپایی به آزمودن گذاشته شدن و نگرش پشتش نظریه داروینه.و خوندن بعضی از این تحقیقات خیلی غم باره.و بعد هم خوندن این عددا به پدروو مادرا چه کمکی میکنه؟هیچ!همه میدونیم که اضطراب بده و توی یک جمله میتونیم اینو بگیم.اما حالا اگه بیایم بخونیم که توی سیاتل امریکا پنج نفر رو مورد تحقیق قرار دادن و تا چهل سالگی جلو رفتن و دیدنشون، و فهمیدن اضطراب چقد بده و بعدم دیدن که ۶۷ درصد ادم ها فلان اند و بهمان،این به چه دردی میخوره؟
خلاصه که نمیدونم اصلا به انتها برسونم کتاب رو یا نه.۱۸۰ صفحه رو خوندم و حدود سیصد و خرده ایه.