الله نور...
تنهاییم را بغل کرده ام،خستگی ام را و راستش حس میکنم این روزها بیشتر از پیش خسته میشوم.شاید کمی ناامیدی از وضع اقتصاد،ناراحتی و غمگینی بی تاثیر نباشد.ما امشب خجالت کشیدم از رزاقیت خدای مهربان.از این بی ایمانی که خیال میکنم من باید کاری کنم برای توسعه دادن رزق.یاد حرف نجمه افتادم که گفت رزق ادمی معین هست،هرجای دنیا که باشد...
و البته نه تولید نکردن،نه.قصه این نیست.قصه این است که نباید ناامید بود.امید به کی و ناامیدی از کی.بله من از دولت ناامیدم (و این خیلی حس بدیه،انقدر ناامیدم که حتی نمیخوام بدونم چه برنامهای داره رییس جمهوری که بهش رای دادم،برنامهشو هرباری که خرید میکنیم می بینم،میبینم که چارتا قلم میشه چقدر و راستش این برای منی که ارزوی جهانگردی دارم خیلی ناامید کنندهس...)
و اما بعد،امیدم به کرم و فضل و بخشش خدای مهربان است...
امیدم به خدای مهربانی باید باشد که مثل امشبی اضطراب ها را برایش گفتم و از دلم بردشان.امیدم به تو است خدای مهربان مهربان...
پینوشت: وقتی خیلی غمگین می شوم،یا حالتی از هیجان که دوستش ندارم،وقتی توی این حالت ها به خدای مهربان فکر میکنم،حس عجیبی پیدا میکنم.انگار که محو خوبی هایش می شوم و دلم را میشوید نور حقیقی خدای مهربان.الله نور السماوات و الارض... (حتی دلِ مرده و چرکین و نالایق من)