تعطیلات با مود متوسط رو به پایین
مودم بالا نیست، مهمون ناخونده ای داشتم،کمی حس سرماخوردگی یا حساسیت طور و یک شب کلافگی.
خستهم کمی.اما همین الان که نوشتمش فکر میکنم واقعا من خستهم؟یا این موضوع که تعطیلاتمون با خستگی فراوون همسر همراه شد پکرم کرده؟
یا اینکه الان هیچ کدوم از حساب کتابای مالی که کرده بودم انجام نشده؟
خستگی رضا روی حالم اثر کرده، توی دلم باهاش دعوا دارم و در نتیجه درکش نمیکنم و به سکوت میگذرونم.انگار حق نداره خسته باشه،حق نداره کسل باشه.
چون من از صبح تا شب با پسرکم و تلاش میکنم حتی وقتی خستهم کنترل کنم خودمو،اون حق نداره کنار بکشه از تعامل با پسرک وقتی خستهس.چون زمان کمتری رو باهاش میگذرونه به صورت طبیعی.
دیروز و روز قبلش تلاش کردم وا ندم و همچنین امروز.تلاش کردم وا ندم در مقابل کسالت و خستگی و بلند شدم جمع کردم.مرتب کردم هال رو.خلوت کردم.
اما امروز آشپزخونه غوغاس.با این حال ی ناهار خوشمزه گذاشتم.چون برام مهمه شادی درس کردن حتی به این اندازه کوچولو.
و عصر به قرار عاطفه اینا جواب مثبت دادم که بریم خونهشون و شاید بازی هم کردیم.
و میدونی،چی این وسط حالمو خوب میکنه؟ این جمله ای که مال خودمه و توی ذهنمه که من توی این رابطهم و باید و میخوام براش تلاش کنم.
و این رابطه رو اصل و محور زندگیم قرار بدم.
چقدر دوست دارم با فاطمه و یک نفر نوجوون راجع بهش حرف بزنم.
راستی دیدن مریم هم حسابی برام انگیزه بخش بود.میخوام برنامه تابستون رو جدی بچینم به فضل خدا...و این یعنی فصل جدید و جدی و قشنگ زندگی...یعنی یک بازی جدید...