گاهی وقت ها،خصوصا از وقتی که مادر شدهام، عمیقا احساس تنهایی میکنم. از وقتی که مادر شدهام و روزهای ۲۹ سالگی تند تند شنبه را جمع میکنند و می برندن به سی سالگی.احساس میکنم بی مقدمه و مهارت لازم، از عمق یک متری، برم داشته اند و روی تخته شیرجه ایستاده ام و کسی کنارم نیست.احساس میکنم لحظهی پرتاب شدنم به آبی عمیق را پاوز کرده اند و من معلق مانده ام.این روزها آن حس میاید کنارم می نشیند.کنارم می نشیند و من هیچ دوست ندارم نویسنده ای از ان سوی دنیایی که باورش دارم،با نوشتن چند خط با عنوان شجاعت در برهوت از این تعلیق درم بیاورد.ترس تمام دلمرا پر می کند.احساس می کنم هنوز فاطمهی کوچکی هستم که قلمدوش اقاجون می نشینم و وقتی گریه دارم روی پایش گریه میکنم،اما همانطور ۵ ساله ناگهان مسولیت یک خانه و یک کودک روی دوشم گذاشته شده. حالا که هانی خواب رفته،هانی عزیزم، هدیه ی مخصوص حضرتش،حالا که خواب رفته و برایش ۴ قل میخوانم و آیت الکرسی، و توی گوشش اذان میگویم،حالا که میایم خسته رو تخت دراز میکشم و در حسرت یک روضه در حسرت داغ دار حضرت حسین بودن قلبم تیر می کشد،مچاله می شوم و چقدر احساس تنهایی و غربت میکنم.چقدر محتاجم که وقتی خواب رفتم توی گوشم اذان بگوید و وقتی با خواب هولناکی بیدار می شوم مثل هانی گریه کنم و آغوش امنی آرامم کند.
دارمسی ساله می شوم و به عمق آبی نزدیکتر می شوم و گاهی فکر میکنم وسط بندبازی ام و هر چیزی و تصویری که تعلیق دارد مرا انگار توصیف کرده است.هر چیزی که نشان از آن دارد که وسط مسیری هستی که جدی است و پایانش نمیدانی کجاست، آن منم و هر قدمت مهم است و اثرگذار.
چه میگفتم؟میگفتم بدجور احساس غربت دارم،بدجور درد توی دلم است و دوست ندارم برنه براون کلمات بی روح و تعلقش نجاتم بدهند.
من معجزه یتان را دیده آخر.حلوا به کسی ده که محبت نچشیده ست...
من بارها دردهایم اورده ام و نشسته ام و صبر کرده ام تا روضهخوان نامتان را فریاد بزند و من مچاله به چشم هایم التماس کنم بجوشند...بعد بیآنکه بخواهم درمان را، سلامت از مجلس بیرون آمده ام.
من سال ها همین است کارم،روزهای نزدیک محرم به خدا التماس میکنم که عمرم کفاف درکش را بدهد و محرم که می شود امیدوار می شوم به چشم هایتان،دست هایتان به قلبتان...
من تنهاییم را، رنج بودنم را و همهی میل هایم را که دوستشان ندارم امسال اورده ام و بهانه ای هم دارم، من امسال مادرم و بی نهایت بیشتر از سال های قبل محتاجتان هستم،من امسال حزن دائمی را می خواهم که از فراق می آید...
من امسال،همه ی کلمه های دیگران را کنار گذاشته ام و نشسته ام توی خانه،توی اتاق،زیر نور کم سویی و صدای ضعیف روضه خوان از گوشیام پخش می شود که طفلکم از خواب بیدار نشود و بی صدا اشک می ریزم،
من امسال عصر که میشود روضه ی خانگیمان را برپا می کنم که طفلکم بداند هرچه هست تویی...
من...از اینکه شروع هر جمله اسمی از خودم باشد بیزارم، بگذار خواب که رفتم توی گوشم اذان بگو...