فردا شکل امروز نیست

۱۵ مطلب در خرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

چه بنویسم؟فقط تو میدانی که روزهایی هست که چندبار باز میکنم این صفحه رو و می نویسم و بعد به فنا میدمش.میبندم صفحه رو،پاکش می‌کنم یا یادم میره یا خوشم نمیاد از نوشته‌م یا فکر اینکه هیچ کسی اینجا رو نمیخونه پس چه فایده بفرستم رو صفحه میاد تو ذهنم.

هرچی هست،یکم پیش هم نوشتم و وقتی افلاین و انلاین شدم نوشته پاک شده بود.

 چقدر خوب بود مجله خوندم.چقدر خوب بود که حرف زدیم و تصمیمی گرفتیم.چقدر خوب که پسرک شان خورد و خوابید.چقدر خوب که گریه کردم.

چقدر روحم خسته‌س.

میگن اگر کسی رو ببینی که شباهتی به نقاط ضعف تو داره دراولین برخوردها باهاش حس خوبی نمیگیری.من با خونه اینطورم.فکر میکنم خونه نماد بیرونی اون چیزیه که درونم میگذره.وقتی خلوته من هم راحت میتونم به شلوغیای غیرالهی ذهنم سر و سامون بدم.

وقتی به هم ریخته‌س من هم آشفته م که از کجا شروع کنم و فکرا گاهی سیل میشه میبردم.

نمی نویسم بقیه شو...

خودت میدونی از دلم،از فکرام، از چمشام.

از روحم...

اشهد ان لا اله الا الله...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۰۱ ، ۰۲:۴۱
فاطمه سادات

مودم بالا نیست، مهمون ناخونده ای داشتم،کمی حس سرماخوردگی یا حساسیت طور‌ و یک شب کلافگی.

خسته‌م کمی.اما همین الان که نوشتمش فکر میکنم واقعا من خسته‌م؟یا این‌ موضوع که تعطیلاتمون با خستگی فراوون همسر همراه شد پکرم کرده؟

یا اینکه الان هیچ کدوم از حساب کتابای مالی که کرده بودم انجام نشده؟

خستگی رضا روی حالم اثر کرده، توی دلم باهاش دعوا دارم و در نتیجه درکش نمیکنم و به سکوت میگذرونم.انگار حق نداره خسته باشه،حق نداره کسل باشه.

چون من از صبح تا شب با پسرکم و تلاش می‌کنم حتی وقتی خسته‌م کنترل کنم خودمو،اون حق نداره کنار بکشه از تعامل با پسرک وقتی خسته‌س.چون زمان کمتری رو باهاش میگذرونه به صورت طبیعی.

دیروز و روز قبلش تلاش کردم وا ندم و همچنین امروز.تلاش کردم وا ندم در مقابل کسالت و خستگی و بلند شدم جمع کردم.مرتب کردم هال رو.خلوت کردم.

اما امروز آشپزخونه‌ غوغاس‌.با این حال ی ناهار خوشمزه گذاشتم.چون برام مهمه شادی درس کردن حتی به این اندازه کوچولو.

و عصر به قرار عاطفه اینا جواب مثبت دادم که بریم خونه‌شون و شاید بازی هم کردیم.

و می‌دونی،چی این وسط حالمو خوب می‌کنه؟ این جمله ای که مال خودمه و توی ذهنمه که من توی این رابطه‌م و باید و میخوام براش تلاش کنم.

و این رابطه رو اصل و محور زندگیم قرار بدم.

چقدر دوست دارم با فاطمه و یک نفر نوجوون راجع بهش حرف بزنم.

راستی دیدن مریم هم حسابی برام انگیزه بخش بود.میخوام برنامه تابستون رو جدی بچینم به فضل خدا...و این یعنی فصل جدید و جدی و قشنگ زندگی...یعنی یک بازی جدید...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۰۱ ، ۱۶:۳۷
فاطمه سادات

تنهاییم را بغل کرده ام،خستگی ام را و راستش حس میکنم این روزها بیشتر از پیش خسته میشوم.شاید کمی ناامیدی از وضع اقتصاد،ناراحتی و غمگینی بی تاثیر نباشد.ما امشب خجالت کشیدم از رزاقیت خدای مهربان.از این بی ایمانی‌ که خیال می‌کنم من باید کاری کنم برای توسعه‌ دادن رزق‌.یاد حرف نجمه افتادم که گفت رزق ادمی معین هست،هرجای دنیا که باشد...

و البته نه تولید نکردن،نه‌.قصه این نیست.قصه این است که نباید ناامید بود.امید به کی و ناامیدی از کی.بله من از دولت ناامیدم (و این خیلی حس بدیه،انقدر ناامیدم که حتی نمیخوام بدونم چه برنامه‌ای داره رییس جمهوری که بهش رای دادم،برنامه‌شو هرباری که خرید میکنیم می بینم،میبینم که چارتا قلم میشه چقدر و راستش این برای منی که ارزوی جهانگردی دارم خیلی ناامید کننده‌س...)

و اما بعد،امیدم به کرم و فضل و بخشش خدای مهربان است...

امیدم به خدای مهربانی باید باشد که مثل امشبی اضطراب ها را برایش گفتم و از دلم بردشان.امیدم به تو است خدای مهربان مهربان...

پی‌نوشت: وقتی خیلی غمگین می شوم،یا حالتی از هیجان که دوستش ندارم،وقتی توی این حالت ها به خدای مهربان فکر میکنم،حس عجیبی پیدا می‌کنم.انگار که محو خوبی هایش می شوم و دلم را می‌شوید نور حقیقی خدای مهربان.الله نور السماوات و الارض... (حتی دلِ مرده و چرکین و نالایق من)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۰۱ ، ۰۱:۰۶
فاطمه سادات
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۳ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۴۹
فاطمه سادات

این‌روزها فکر می‌کنم چقدر مسولیت پذیرم؟ و راستش وقتی خیلی شفاف نگاه می‌کنم، ردپای رفتار‌هایی رو میزنم که مطابق با این عنوان نیست‌.مسولیت این روزها برای من، تعریف شده از وظایفی که انتخابشون کردم.کارهایی که لازمه برای رسیدگی به اون وظایف انجام بدم.ممکنه جایی انتخاب کنم  کم بخوابم تو ببینم ایا در زمان خلوت شب اگر بهش برسم نتیجه‌ چه طور خواهد بود؟ یا لازمه براش انتخاب کنم که بخشی از هزینه‌ی دلخواهم برای فلان نورد رو به کاری اختصا بدم که اون مسولیت رو در بر بگیره.

مسولیت برای من این روزها شده انتخاب‌ها و رفت و برگشت بین هزینه‌های ناشی از اون.نکته مهم و سخت برای من غر نزدنه‌.این‌که از انتخابم غر نزنم،چه کلامی و چه رفتاری، توقع ایجاد نشه برام برای انتخاب هام...

باید می موندم بیدار‌.این بی مسولیتی بود که بخوابم اون موقع.

و اگر تمام فردا رو خوابالود باشم،این انتخاب من بوده و نمیخواد به کسی راجع بهش غر بزنم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۰۱ ، ۰۴:۲۸
فاطمه سادات