فردا شکل امروز نیست

لاک

چهارشنبه, ۱ تیر ۱۴۰۱، ۰۳:۴۹ ق.ظ

رفتم توی لاک،وقتی که دیدم با عزیزترینم حرف زدنم راه به هیچ جا نبرده...وقتی می بینم میدونه و انتخابش باز موندن توی حال بده،وقتی امادگی روحی شنیدن حرفاشو ندارم و گفتم برای این مطلب روی من حساب نکن و می بینم که میخواد سر حرفو باز کنه و میگم نگو...وقتی حس میکنم به دیوار خوردم و هیچ جوری نمیتونم انگار انکار کنم و ناخوداگاه توی رابطه‌مون خشمی ایجاد می‌شه و غمی...

وقتی میم پیام میزاره و ذهن خوانی کرده منو.وقتی حس میکنم امادگی روحی پذیرش انجام کار با مامان ها توی خیریه رو ندارم و هنوز خجالت میکشم بگم....

وقتی ز پیام میزاره و منو میبره توی لایه،وقتی وقتی نمیتونم بهش بگم از دیدنش خوشحال و گاهی مضطرب میشم، وقتی آدما غمشونو به من میگن و شادی رو مخفی میکنن....

فقط بگم و ثبت کنم که امشب همین آغوشِ از سر صمیمیت شکل گرفته‌ی تازه‌ی بینمون و خندیدن و یک لایه عمیق تر شدنمون، پناهم شد...

بگم که فردا میخوایم بریم سفر و بار بستم و نذر کردم و چقدر پیشاپیش از عواقب نخوابیدن امشبم به تو پناه می برم خدای عزیز،و چقدر امیدوارم که فردا خرید مختصر فوری صبحم خوشحال کننده و پر ثمر باشه و برنامه رو خوب پیش ببره...

اما توی لاکم،میخوام فردا خودمو تنهاییمو و خانواده‌ی قشنگمونو ببرم با خودم و حسابی با قلبم در لحظه زندگی کنم و رژیمم رو هم رعایت کنم در طول سفر و رهای رهای رها باشم از لطف و برکت تو...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۴/۰۱
فاطمه سادات

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی