چقدر نیاز دارم این روزها به نوشتن.
پس چرا نمینویسم؟
حیفم آمد لذت این سحر عزیز را جایی ثبت نکنم...
۲۰ رمضان المبارک ۱۳۹۹
عصبانیم،خیلی. نمیخوام بگماز کی.از چی.نمیخوام به هیچ کس حق بدم.چون الان عصبانیم.نمیخوام از زاویهی دید کسی دیگه به قصه نگاه کنم.نه!چون حس میکنم هیچ وقت حرفم شنیده نشد.مسئولیت پذیری یعنی چی؟چرا وقتی ی اشتباهی کردیم، یک تصمیم غلطی گرفتیم، اینکه بیایم و تمامش کنیم مسولیت پذیری نیست؟همیشه اینکه ی بار کج روی دوش داشته باشیم و هی خودخوری کنیم و بپیچیم به خودمون این میشه مسولیت پذیری؟یعنی من هرچقدر رنج بیشتری بکشم مسولیت پذیر ترم؟
نمیدونم.
دارم حسم رو می نویسم که نگاهش کنم.ولی حتی درون خود من هم،کسی هست نماینده ی افکار رایج جامعه که سعی میکنه شماتتم کنه.و حالم رو این بد میکنه.خدایا از دست خودم و این افکار و حس هام،به تو پناه می برم توی این ماه رمضان عزیز و دوست داشتنی.
امروز فهمیدم که آقای ز، فرد جایگزین من در مدرسهس.
احساس کردم دیگه تموم شده.اگرچه قرار پایان کار آخر اردیبهشته.
ولی بعدش وقتی آقای مدیر پیامی گذاشت و نظرخواهی کرد،حس کردم من دیگه مسولیت ندارم و درست نیست نظر بدم.
انگار الان ایستادم پشت دیوار شیشهای و فقط میتونم تماشا کنم تو چه خبره.
یک حس درونی بهم اجازه نمیده که نظر بدم یا صحبتی کنم.
حس : تعلیق، دلتنگی پیشاپیش برای جمع قشنگ و صمیمی همکارا، و شاید ترس از خالی شدن ذهنم از دغدغههای کاری!
شاید حالا، پیامی، یا چند تا پیام آماده کنم.برای خداحافظی...