فردا شکل امروز نیست

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

نشسته‌ام کنار بالش رنگی که رضا از کافه نگه داشته بود و حالا تکیه شون دادم به دیوار کوچیک خونه مون و برای خودم ی جای دوست داشتنی شده.

گوشیم توی شارژه و دارم توی هدفون شیوه ی نوشین لبان گوش می کنم.پنج شنبه  آخر سال ۹۹. خونه هنوز برای رسیدن سال جدید اماده نیست.ولی من اماده م.من اماده م که قرن جدید،روزهای جدید و زندگی جدید بیاد.در واقع هر چیز رو به جلویی رو در آغوش می کشم و به سمتش می دوم.

امروز تونستم یک حس منفی رو مدیریت کنم و فکر کردم این خشم های کوچیک مال ادمای کوچیکه،اگرم ادم میخواد خشمگین بشه خشم خوب داشته باشه نه این غرغر های کوچیکی که ادم رو به عقب می رونن.

خلاصه که الان هانی خوابه و من هر کاری کنم بیدار میشه.

امسال توی حوزه‌ی توسعه فردی خیلی کار بزرگی انجام دادم.توی حوزه ی خانواده هم تغییرات بزرگی شامل حالم شد.کارم رو کنار گذاشتم و کار خصوصی قبول کردم.و حالا فکر میکنم که باید ارتباطم رو با مدرسه حفظ کنم هنوز.دوس ندارم تموم بشه.چون فقط یک شغل نبود.یک جریان بود توی زندگیم که دوست دارم حفطش کنم انشاالله.البته که آسوریک هم شروع شده و این کار مشترک که نمیدونم من هنوز کجاش هستم :))) خوشحالم می کنه.

توی حوزه معنوی که به نظرم سایه ش روی بقیه حوزه ها هست هم اتفاق های بزرگی افتاد به لطف خدا.

درحوزه ی تفریح همین فقط که از یک تایمی پیاده روی و گشت و گذار شبانه و قهوه خوردن بیرون از خونه رو داشتیم به خاطر کرونا و فیلم دیدن.

در حوزه ی مطالعه،چه کتابایی خوندم امسال؟موهبت کامل نبودن که هنوز تمام نشده،یادگیری آزاد،نقشه هایی برای گم شدن،خاطرات مادر توران میرهادی.

در حوزه ی فرزندپروری سخنرانی های اقای سلطانی رو مجدد دارم گوش میکنم.و دنبال ایجاد گروه همبازی برای هانی ام.

در حوزه رفیق و رفقا و خانواده؟ رفیقان عزیزم رو خیلی وقته ندیدم فقط ی مهمونی برای همکارای سابق.و خانواده هم که روال کرونایی.

این یک گزارش کلی برای خودمه.

حس پایانی امسالم،احساس قوی بودنه.ضرورت قوی شدن.بزرگ شدن.رها شدن و زیستن و زیستن...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۰۴
فاطمه سادات

گاهی دچار خشم های کوچکی می شوم.مثل امروز صبح.یا صبح خیلی از روزهای تعطیلی که مثل امروزم ‌بودند.این‌که چرا، بماند،توی دفتر چارخونه‌ی رنگی رنگی نوشتمش همان صبح و خیلی خوب شد که نوشتم.انگار پر شده بودم از خرده شیشه،از پس مانده ی غذای هفته،ماه،سال،که هیچ کس سراغش نیامده و بوی مشمئز کننده‌ا‌ش با هر نفس زجرِ کوچکی می دهد.آلوده می‌کند نفس را و هر بار فکر میکنی این بوی ناخوشایند از کدام غذا بود و ...

امروز صبح خشم های کوچکم را نوشتم تا خرده شیشه هایش با حرف ه کسی اصابت نکند و از حرف های فاطمه یاد گرفتم و دیدنی امروز بعد از مدت ها که برایم پر بود از دیالوگ های منفی،سپردم به خدا و دلم بعد از دیدار به جای خشم پر بود از حس نور و نشاط.

امشب پرم از حس نوشتن.از آرامش.حرف هایم روی هم روی هم نیستن،بلکه انگار کسی دفتر خط خطی نامرتب ذهنم رو،توی یک سررسید مرتب پاکنویس کرده.

این روزا،مثل خیلی روزای دیگه به مرگ فکر میکنم و همزمان به زندگی.به دین.دینداری.حرف‌های زیادی و فکر های زیادی از سرم میگذره.که دوست دارم خیلی هاشون رو یادداشت کنم اما اغلب موقعیت یادداشت برداشتن ازشون رو ندارم.چقدر از هر دری نوشتم.پس این رو هم بنویسم که دوست دارم ها و دوست ندارم رو برای هانی عزیزم این روزها فکر میکنم‌.و در پس هر کدومش مسیری میبینم که تو انگار برای رشد خودم مهیا کردی.

خدایا به خاطر این نعمت بزرگ ازت ممنونم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۱۷
فاطمه سادات
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۷ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۱۱
فاطمه سادات

حرفی برای گفتن ندارم،فقط خواستم بگویم آرزوی دیداری را،مثل نور شمعی در مقابل طوفان توی دلم دارم زنده نگه می دارم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۰۱
فاطمه سادات

هنوز وقتی می خوام بنویسم اینجا رو باز می کنم.بعد میرم بلاگفا رو باز می کنم.و در نهایت سرگردانی یکی رو انتخاب می کنم برای نوشتن.

بعد از مدت زیادیه که دارم از لپ تاپ استفاده می کنم.هانی خوابیده و منم بعد از مدتی عصر خواب طولانی رفتم و اگرچه الان خوابم میاد ولی دیگه گفتم بشینم و فایل های گوشی رو متقل کنم روی لپ تاپ که گوشی بیچاره سبک بشه.

این روزها بدجوری مرگ و یادش سایه کرده رو فکرم.اگرچه رفیق خوبیه ولی هنوز انس زیادی باهاش نگرفتم.

امروز یک ساعت رفتم پیاده روی.امروز و خیلی روزهای دیگه فکر می کنم اگر امروز بمیرم چی میشه؟

امروز و خیلی روزهای دیگه فکر می کنم رفتم استخر،و میخوام بپرم توی 4 متری.امروز و خیلی روزهای دیگه فکر می کنم کاش دستم رو بگیری وقتی می پرم توی 4 متری.

امروز و خیلی روزهای دیگه فکر می کنم 4 متری مثل 30 سالگیه.وسط زندگی.کلی مسولیت.کلی چیزای قبلی که باید یادت باشه تا بتونی خودت رو نگه داری و در عین حال سنگین نکنی خودت رو، که بتونی بیای روی اب.

امروز و خیلی روزهای دیگه فکر می کنم دوست دارم بنویسم، بنوازم،رنگ کنم.بدوم.

امروز و خیلی روزهای دیگه با تمام وجود دلتنگ می شم از ندیدن یک نفر.فارغ از فاصله ای که بینمون هست.

امروز و خیلی روزهای دیگه میگم خدا برام حساب می کنی اینا رو؟

یاد تنگه دار به خیر.یادس به خیر که دستای رضا رو گرفتم و رفتم زیر آب.دوس دارم مرگ برام اون تجربه ی ناب باشه.

ذیگه وقتی کسی می میره به خودم نمی گم مرد.میگم ااا فلانی هم رفت اون طرف.

هنوز تیزه.هنوز برنده س.هنوز اشکم رو جاری می کنه.غم به دلم میاره.خدایا مددی بفرست...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۲۷
فاطمه سادات