فردا شکل امروز نیست

۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

خواب الودگی و بی وقت خوابیدن و خوابای بیخود دیدن که از لایه های زیرین ناخوداگاهم اومده بودن

اضطرابی که درش باز شد و گفتگویی که به فردا انداختمش

نونی که نشنیده بود همسر و مجبور شد با خستگی بره بخره

من که دارم تلاش می کنم به حال ناخوب خودم غلبه کنم و حلوا درست کنم 

و دارم با خودم حرف می زنم

هانی که داره سعی می کنه بخوابه

برنامه غذایی خنده داری که هیچ کدومش رو درست نکردمچت با عمه ولی این وسط حالمو خوب کرد

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۰۱
فاطمه سادات
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۲ شهریور ۹۹ ، ۱۴:۵۳
فاطمه سادات

تنهایی و استراحت دیروز رو لازم‌داشتم.ام‌روز رفتم،ام‌روز فاطمه ی مهربونم رو همراهم بردم و به فاطمه ی سختگیر و کنترلگر استراحت دادم و حیالش رو راحت کردم که مراقب همه چیز هستم.ام‌روز به خودم احترام گذاشتم و وقتی امادگی روحی شنیدن موضوعی رو نداشتم که شنیدنش نه دردی از من دوا می کرد و نه گوینده،بلکه فقط اضطراب روی اضطراب تلنبار می شد و مغزم رو از این غذای ناسالم لبریز می کرد،گفتم که نمیتونم گوش بدم.فاطمه ی کنترلگر میشه یکم جا بدی به فاطمه ی مهربون و حمایتگر؟

خدایا ممنون که به جنگ های درونم جهت میدی،ممنون که ختم به خیرشون میکنی.

ام‌روز بیشتر خودم بودم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۴۱
فاطمه سادات

چه خوب که اشپزخونه اپن نداره و انگار اصلا جدا نیست از سالن.

داره شیر میخوره و دارم کتاب میخونم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۹ ، ۱۵:۲۴
فاطمه سادات
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۷ شهریور ۹۹ ، ۱۲:۱۵
فاطمه سادات

مثل پمپ درد که هروقت درد داشته باشی فشارش می دهی و مسکن جاری می شود توی رگ هایت،ام‌روز اضطراب توی رگ هایم جاری بود.

کتاب داستانک هایی از زندگی شهید حججی را به گمانم لباس فروشی که صبح برای همسر لباس خریدیم توی پاکت گذاشت، هرچه بود خدا خیرشان بدهد.

قبل از نماز مغرب و عشا که بخوانم،که هانی عزیز شیر را تمام کند و بخوانم،نشستم و چندتایی از داستانک ها را خواندم.

و احساس کردم چقدر شخصیتم لایه دارد!چقدر دورم از خودم. کاش می شد مثل منی هم با تمام بار گناهی که روی شانه هایم سنگینی می کند مثل تو بودم محسن،مثل شماها بودم.بی باک از دل کندن.کاش می شد.کاش می شد من هم نگرانی بزرگم برای نماز اول وقت باشد.کاشکی خدا منو هم می خریدی.

شهدا، شهدا،زندگینامه هاشون،تنها چیزایی هستن که این ایام می تونن شجاعم کنن،قوی کنن،امید بهم بدن و پروازم بدن.

خیال های خوش،ارزوهای قشنگ...

خدایا ما رو مثل شهدا دل بریده از دنیا و مافیها کن.خدایا به ما هم نگاهی کن.مثل نگاه هایی که به امثال حججی کردی.جوان است و ارزو...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۰۳
فاطمه سادات

همسر رفت و من موندم و عالمی کار و دلی چرکین و پر از بغض و اشک.که نمی دونم به کدوم برسم،به گریه یا به کارها؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۹ ، ۱۴:۰۲
فاطمه سادات

روز اولیه که من و نینی توی خونه ی جدید، اقای پدر رو روونه ی محل کار کردیم(البته توی رختخواب) و چند دقیقه بعد هم خودمون زندگی رو شروع کردیم.

سن تو حدود شصت و چهار پنج روزه و یاد گرفتی خنده های صدادار کنی و موقع خنده چونه‌ت می لرزه و دل من و بابا.یکی دو بار از توی خواب به شیر فرضی مک زدی و لبات تکون خورده.دلبرتر میشی هر روز عزیزکم.در پناه امام حسین باشی و فدای امام حسین بشی...

سومین روز از ماه بهشتی،محرمه...و دلم به روضه ای خوشه که دعوت شدم و  شاید قسمتم بشه شرکت کنم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۹ ، ۱۲:۱۶
فاطمه سادات