رزق بی گمان
بی برنامه ی قبلی ( مثل اکثر موارد) قسمت شد برویم روضه. اول مجلس که صدای دلنواز مداح که حدیث کساء را می خواند، دلم را برا توی سحر ماه رمضان.
روضه خوان روضه می خواند.
روضه ی نیمه شب سختی که بر امیرِجان ها گذشته.
روضه ی لحظه ای که حضرت سجاد، روی قطعه خاک مقدسی نوشت، هذا قبر حسین.
تمام این روزهایی که داغ سردار را توی دلم کنار فرزندم می پرورانم،به این فکر می کنم که غربتتان را اصلا نمیتوانم تصور کنم.نه.نمیشود آن همه غربت را تصور کرد.دلم پر می کشد برای کربلا.پر می کشد و آه می کشم و دعا می کنم.همان دعایی که زیر قبه داشتم.همان خواهشی که آرزویش هم خوش است.
روضه خوان با نوای حسین آرام جانم، روضه اش را تمام می کند و من در دلم هنوز هق هق می خواهم برای اینکه حتی ناتوانم از تصور غربتتان.هق هق می خواهم برای دلتنگی زیارت.دلم یک دل سیر گریه میخواهد...
کاش امشب که میخوابم، خواب حرم ببینم...