فردا شکل امروز نیست

هفته ی چهل و چند

يكشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۸، ۰۸:۴۷ ب.ظ

این حس خوب را باید ثبت می کردم.باید ثبت می کردم که تقدیم نامچه ی صفحه ی اولِ کتابی که دیشب بهم دادی، پایانی بود برای آن همه آشفتگی ذهنی ناشی از آن خواب لعنتی.

باید می نوشتم که آرامش از همان صبح که بیدارت کردم و با گریه خوابم را برایت تعریف کردم، از دلم پرکشیده بود،بعد رازی که یاد گرفتم را خواندم و فرستادم برای روح زنی که حالا که دارم مادر می شوم، خیلی دلم می خواهد بیشتر بشناسمش.

شب، وقتی توی ماشین نشستم و پاکت کتابفروشی را روی صندلی دیدم،شک نداشتم که دیرآمدنت برای خرید کتابی بود که میدانستی چقدر دنبالش هستم.با این اطمینان دست بردم و کادو را باز کردم ولی کتابی را دیدم که خیلی شبیه حال و هوای این ایام من است.

با دیدنش، ذوق توی دلم دوید، خستگی ام رفت و آرامش باز مهمان قلبم شد و دیدم ریشه ی نهال جوان زندگی مان، در دل خاک عمیق تر دوید و محکم تر شد.

حالا بوی غذا توی خانه پیچیده و تو داری نماز می خوانی و مهمانی را نرفتیم که استراحت کنیم و با هم قسمت دیگری از سریال را نگاه کنیم.

من بی صبرانه منتظرم نور خانه را کم کنیم و فیلم ببینیم و شام بخوریم و حرف بزنیم و بزنیم...

پرانتز باز:دیشب روایت اول را خواندم و ...

شاید اگر دست ببرم به نوشتن حس و حالم، همین حس و خال های روزمره،روزهایم بهتر شوند.

شاید اگر سعی کنم توصیفات قشنگ و مناسبی برای احوالاتم پیدا کنم روزهای بهتر و بهاری تری را تجربه کنم.

شاید اگر صفحه ی ایده های بولت ژورنال را جدی تر بگیرم، از این کلیشه های کاری این روزها، رهایی پیدا کنم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۱/۲۷
فاطمه سادات

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی