فردا شکل امروز نیست

یک برش زندگی

پنجشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۵۹ ق.ظ

هانی گریه می‌کنه و روی دوشم از اتاق بیرون میبرمش، نمیخوام همسر با صدای گریه بیدار بشه.مامان داره علی رغم خستگی اشپزخونه رو سامون میده،مامان که قبل تر از همه ی عارفه ها،یک فلای لیدی تمام عیار بوده.

پتو رو دور هانی می پیچم و سریع برش میدارم که از بغلم سر نخوره.بهش قطره ش رو میدم بخوره،باز میگیرمش توی بغلم و پتو رو میندازم روش.

دلم عبارت های امین الله میخواد.مامان وسط کارهاش مفاتیح رو بهم میده و امین الله میخونم،هانی ارومتر شده،زانوهام رو راست نگه دارم،ارومتر لای لایش می کنم، دلم شاد میشه از خوندن امین الله.چشمم به زیارت وارث میفته،میخونم به نیت بابابزرگ، ازش میخوام برای هانی دعا کنه امشب راحت بخوابه.بعد فکر میکنم صدامو میشنوه؟الان کجای بهشته؟دلم براش چقدر تنگ شده.

بعد یواشکی توی دلم از حاج اقا خوشوقت هم چیزی طلب میکنم‌ و فکر می کنم که نه بابا،من کجا و اون کجا.

زیارت وارث رو تموم می کنم. میشینم روی مبل.مامان سپرهای گاز رو برداشته و داره گاز رو تمیز میکنه.منم به هانی شیر میدم و استغفار میخونم که اگه از بیرون رفتنمون روح نازکش خسته شده،خستگی از تن بیرون کنه...

اروم توی بغلم پلکاش میره روی هم.

و بعد میشینم لباس محرمی انتخاب کنم..

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۹/۰۵/۳۰
فاطمه سادات

نظرات  (۱)

۳۰ مرداد ۹۹ ، ۲۰:۲۴ کاکتوسِ خسته

با تمام خستگی، خیلی زیباست..

الله یخلیه لک

پاسخ:
ممنون از لطفتون.
معنی عبارت عربی رو نمی دونم.یخلیه یعنی چی؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی