شاید خشم
الان عصبانی ام.یا شاید دوست دارم عصبانی باشم،یا شاید این عصبانی بودن داره برام کار می کنه.
خالص خالص که بخوام بگم،خشمه،حس واقعیم الان عصبانیته.و خشم.چون *توقع* داشتم.چون توقع دارم.و به خودم حق میدم بابتش.چون فکر میکنم یک حداقل رو توی رابطه توقع دارم.
و اما مرحله ی سخت اینه که من نسبت به یک مومن خشم دارم و مدام کسی توی ذهنم میگه ببین همه ارزوشونه با همچین کسی ارتباط داشته باشن.
بله،من هم خیر زیادی از این ادم دیدم و می بینم و خواهم دید احتمالا. ولی این بخش از ارتباطمون مشکل داره.چون شفاف نیست و من نمیدونم درسته که با همه شفاف باشم؟ یا نه؟ اینجا بین صداقت و صفافیت و احترام و سنت و فرهنگ گیر کردم.
سنت به من میگه احترام بگذار و چیزی نگو.حسم به من میگه خب اگر نمیخوای چیزی بگی باید خشمت رو مدیریت کنی که اتفاق نیفته یا توی رابطه طوری به طرف مقابلت بفهمونی این توقع واقعی رو.
سد بزرگی توی راهم هست.تصمیمات ناشی از این خشم باید خیلی صیقل بخورن تا واقعی بشن.راستش دوست داشتم راحت میگفتم بهشون.اما امان از فرهنگ های غلط،سنت های آلوده به احترام که فقط لایه درست میکنن توی ارتباط و ارتباط رو غیر شفاف میکنن.نمیدونم شایدم خودم پذیرش شفافیت ارتباط رو نداشته باشم.
به هر حال...الان حسم کمتر شد و معلوم شد که کدوم بخش از ارتباطمون بر میگرده.امیدوارم انشاالله بتونم راه درست رو از این بیراههای که مدام جلوم قرار میگیره و معلوم نیست تهش کدوم ناکجاآبادی هست، پیدا کنم.
خدایا امید و توکل به تو.