برای خودم
پیجم رو فعال کردم،ولی انگار این دفترچه ی خصوصیمه(زهی خیال باطل که اینترنت چیزی از خصوصی باقی گذاشته باشه) که حرفهایی رو میتونم توش بنویسم ازادانه و کسی نخوندشون :دی (بالاخره نفهمیدم دوس دارم کسی بخونه یا نخونه،الامان از این نمودار سینوسی)
امشب رو می نویسم برای خودم.که خوشحالم از اینکه حرفی رو نگفتم به همسر.نگفتم و اول نوشتمش توی دفتر.اگرچه خیلی اصرار کرد بگم و ازش ممنونم برای این اصرار و راستش عاشق اینم که بعد از اصرارش نتونم تاب بیارم و بگم حرف رو.اما خوب بود.باید می نوشتمش تا ببینم چیه؟و موقعیت عجیب و سختیه برای من و ممکنه فهم نشم توش.درک نشم و بهم انگ حسود بودن بزنه مخاطب شنونده.(فارغ از اینکه کی باشه) همین لحظه،احساس بغض عمیقی میکنم.احساس تنهایی زیاد،احساس نیاز به حرف زدن طولانی با همسر.احساس نیاز به تنهایی کافه رفتن.احساس نیاز به موسیقی با صدای بلنننند گوش دادن بلکه فارغ شدن ز دنیا و شر و شورش (و این موسیقی میتونه هرچیزی باشه،از کمیل زیبا گرفته تا صدای آب و باران و خیابان های شهری در آن سوی دنیا) احساس نیاز دارم به چله گرفتن.به تعهدی برای رابطه ی خاک خورده مان.دلم دلم برای چیزی پر کشیده که نمیشناسمش.چرا؟چرا میشناسمش.دلم برای رهایی و فراعت خودم پر کشیده.برای اون احوالات قشنگ بی تعلقی.برای گذشتن ها...برای رها کردن ها...اما اسیرم...اسیر...بگذریم و شب خوش...