آخرین سحر ماه تو
نمیدانم سال دیگری توی تقدیرم نوشته شده یا نه...
نمیدانم سحر دیگری هست توی زندگی ام یا نه،نمیدانم فردایی هست یا نه...
من امشب آمده ام تشکر کنم از تو و بنویسم که بعد از این این ارتباط مثل قبل نخواهد بود عزیزدلم...
آمده ام بگویم می شود باز هم عقبِ نمازهایم خواهش کنم توی قضا و قدر تغییر نامذیرم حج بنویسی؟تا آخر عمرم،می شود؟زیارت قبر نبیک...آمده ام التماس کنم آخرین سحر...
آمده ام بگویم من را شرمنده ی مهرت کرده ای عزیزدلم...از مهربانی ات همین بس که مثل منی تو را عزیزدلم خطاب می کند و اجازه دارد کنار کسانی که تو را دوست دارند نفس بکشد و آرزو کند
مثل منی اجازه پیدا کرده خیالی کند...
چقدر تو مهربانی خدای بزرگ،منشا هستی...من را ببخش که سال ها بدون تو در اضطراب زندگی کرده ام،من را ببخش اگر طوفان غم از جا برم داشت
من امید دارم عزیزدلم...
امید دارم و امید چراغ روشنی ست توی تاریکی هایی که ساخته ام...
آخ که قلبم برای این ماه عزیز پر میکشد،برای لحظه هایی که از ضعف می افتادم و به یادت می افتادم برای لحظه های ناتوانی ام که دلم پر از یاد تو می شد و خالی از خودم.
خدا من دلم برای همه سختی های توام با شیرینی این ماه تنگ می شود.من دلتنگ می شوم عزیزدلم.
توهم برای من دلتنگ می شوی؟من دلم برای بهتم از شنیدن نام های تو در دعای سحر تنگ می شود.آخ خدای بزرگ و مهربان، من دلم برای این ماه تنگ شده..
من دلتنگم....